سخنان حکیم ارد بزرگ بزرگترین فیلسوف ایران ، سخنان بزرگان از روزنامه اطلاعات

زیباترین جملات بزرگان ، jomalat bozorgan ، سخنان حکیم ارد بزرگ بزرگترین فیلسوف ایران ، سخنان بزرگان از روزنامه اطلاعات ettelaat ، newspaper ، فرگرد غم ، سخنان سنگین ، جمله های پندآموز ، سخنان بزرگان ، جملات آموزنده

سخنان حکیم ارد بزرگ بزرگترین فیلسوف ایران ، سخنان بزرگان از روزنامه اطلاعات

زیباترین جملات بزرگان ، jomalat bozorgan ، سخنان حکیم ارد بزرگ بزرگترین فیلسوف ایران ، سخنان بزرگان از روزنامه اطلاعات ettelaat ، newspaper ، فرگرد غم ، سخنان سنگین ، جمله های پندآموز ، سخنان بزرگان ، جملات آموزنده

یه بار ازدواج کردم و ضربه خوردم دیگه از ازدواج می ترسم

هدیه افتخاری :

یه بار ازدواج کردم و ضربه خوردم دیگه از ازدواج می ترسم
حکیم بزرگ میشه راهنماییم کنید ؟



پاسخ حکیم ارد بزرگ :
حکیم ارد بزرگ hakim orod bozorg

آسیب دیده ، همیشه درهای آرزوهایش ، کوچک و کوچکتر می شود ، مگر با امید ، که زندگی ما را دگرگون می سازد. کتاب سرخ – فرگرد آرمان – سخن ۳

همه آدمیان شبیه هم نیستند . اینبار با چشمان باز و بخصوص تحقیق پیرامون گذشته خواستگارتان ازدواج کنید . زندگی را سخت نگیرید که خیلی زود پیر می شوید .


منبع مطلب بالا آدرس زیر است :

http://www.hakimorodbozorg.com/?p=763&cpage=3#comments






برچسب‌ها: حکیم ارد بزرگ, از ازدواج می ترسم, کتاب سرخ RED BOOK, پیامد ازدواج ناموفق, ترس از عروسی

پاسخ حکیم ارد بزرگ به پرسش های همگانی


حکیم ارد بزرگ / بزرگ شیروان / ارد / حکیم ارد / ارد حکیم /  Hakim Orod Bozorg


نمی خواهم اسم پدر بزرگ شوهرم بر روی فرزندمان باشد
معنای آرم روی لباس حکیم ارد بزرگ چیست ؟
رابطه ی زیاد خوب و نزدیکی با خانوادم ندارم
دختری 17 ساله ام که دچار افسردی شده ام
آیا شهرت ، آرامش را زندگی آدم می گیرد ؟
به نظر شما موجود فضایی وجود داره ؟
عاشق دوست دوران کودکی ام هستم
مرا نصیحت کنید ؟
با سردرگمی هایم چه کنم ؟
با خیالات منفی و عدم پایداری در کارهایم چه کنم ؟
اگر آرزویی برایت در اوج امیدواری ، تبدیل به سراب شد
با غربت بیرونی و گمگشته ی درونی ام چه کنم ؟
ذهن آدم چقدر می تواند در زندگی واقعیش تاثیرگذار باشد ؟
پس از خواستگاری سر سنگین شد
یه بار ازدواج کردم و ضربه خوردم دیگه از ازدواج می ترسم
آیا دوستی با نارفیق گویای کمبود ماست ؟
به من کمک کنید تا بتونم عقایدم را برای خانوادم قابل درک کنم ؟
کمک استاد در هنگام آزمون
پنج سال ارتباط تلفنی ، با کسی که هرگز ندیدمش
جمله ایی از حکیم ارد بزرگ در کارگاه تولید لوازم ورزشی
احساس ترس و حسادت بر وجودم چنگ میزند
خجالت می کشم آشتی کنم
پس از 30 سال زندگی مشترک دیگر غرغر همسرم را نمی توانم تحمل کنم
چه کار کنم تا فکر و خیالم از این رویایی محال پاک شود ؟
پسرم به دنبال اخبار هولناک و حوادث است
فاصله طبقاتی و ازدواج
خانواده ام به من ، توجه ای ندارند
اعتیاد امید یک خانواده
چگونه آسودگی فکری پیدا کنم؟
پسری رو میخوام که بیکاره، تلفنم رو جواب نمیده تازه با دخترای دیگه در ارتباطه
چطوری میشود به یک زن اعتماد کرد؟
استاد چطور محکم و قوی باشم تا هدفمند جلوبرم ؟
نظر حکیم در مورد گیاهخواری چیست ؟
از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرم
چگونه میتوان رنج کشیدن را کاهش داد؟
آیا طلاق بگیرم و با عشق دوران نوجوانی ام ازدواج کنم ؟
حکیم بزرگ آیا مانند شما دانا می شوم ؟
چرا از تنهایی و غربت در کشورتان نوشتید؟
آیا حرف رمال ها و فالگیرها درست است ؟
چگونه موفقیت انسان تضمین می شود ؟
نمی دانم از زندگی چه می خواهم ؟!
نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند
نظر حکیم ارد بزرگ پیرامون کتاب سپیده عشق چگونه است ؟
نمی خوام حسرت عشق قدیمی خودمو بخورم
دچار بی تصمیمی هستم چه کنم ؟
عاشق هم بازی دوران کودکی ام هستم
چرا من جسارت و توانایی ابراز علاقه به کسی را ندارم ؟
به من و همسرم پندی دهید
چرا مردها با اینکه زن دارند باز هم به زنها نگاه می کنند ؟
نظرتان درباره علم به آینده چیست؟
با دلواپسی و افکار نگران کننده چه کنم ؟
آدمها رو چطور میشه شناخت ؟
با بی عدالتی محل کارم چه کنم ؟
حکیم بزرگ که وقت ندارند پس چه کسی جواب میده ؟
چگونه می توان مهربان شد و صبور بود
با نامزدم مشکل پیدا کرده ام ، نه راه پس دارم نه راه پیش
نگاه شما به آینده چگونه است ؟ مثبت یا منفی ؟
آیا میتوانم بزرگترین فوتبالیست تاریخ شوم ؟
چگونه در برخورد با مسایل زندگی راحت بگیریم و عمل کنیم ؟
حکیم بزرگ چطور جوان بمونیم و کمتر پیر بشیم ؟
در صدد انتقام از دشمنانم هستم
دامادی که زن و فرزند ، برایش مهم نیستند
دوستان از دشمن بدتر ...
هنوز از همسرم به شکل رسمی جدا نشده ام اما ...
از کمبود اعتماد به نفس رنج می برم
عاشق فردی هستم آیا بهش میرسم ؟
با حسادت دیگران چه کنم ؟
آزار و اذیت اجنه ی به اسم میلخک
چگونه اعتماد به نفسم را بدست آورم ؟
چرا هر کسی رو دوست دارم ترکم می کنه ؟
خواستگار اینترنتی دارم به خانواده ام بگویم ؟
چه کاری کردن از نظر منطقی صحیح است ؟
فرزند کوچک خانواده ام و همه به من زورگویی می کنند
تا کی باید تحمل کرد ؟
نظر حکیم ارد بزرگ پیرامون هنر چیست ؟
نظر شما در مورد نژادپرستی چیست ؟
آزار دیگران باعث شده از اهدافم دور بشوم حالا چکار کنم ؟
با زندگی چیکار کنیم که باشکوه بشه؟
من چطوری باید گذشتم رو فراموش کنم؟
احساس عقب افتادگی میکنم چه کنم ؟
می ترسم ! چه کنم ؟
از خجالت متنفرم اما خودم خجالتی شده ام
چکار کنم مدام سرکار هستم و از خانوده ام دورم ؟
چکار کنم هرکاری می کنم باز شکست می خورم ؟
چکار کنم شیفته من بشود ؟
چطور از عمق وجودم از کسانی که اذیتم کرده اند بگذرم ؟
اگر همسر دلخواهم گیرم نیاد ...؟
نظر شما راجع به عشق چیست؟
اگه در آینده عاشق بشم باید جکار کنم ؟
کمکم کنید که بی تفاوت باشم
حکیم ارد بزرگ از زندگی خصوصی خودتان بگویید
نظر شما در مورد اینترنت چیست ؟
معنای مهر چیست ؟
چکار کنم تا از دست خودم و بخت شومم خلاص شوم ؟
چکار کنم پسری که 5 ساله با هم دوستیم بیاد خواستگاریم ؟
آیا مهربانی دارای تعریف یگانه ی است ؟
با نامزدم سوءاستفاده کننده ام چه کنم ؟
حکیم ارد بزرگ چه طور میتوانیم کسی را مهربان کنیم ؟
برادرم اذیتم می کنه چکار کنم ؟
زندگی یک نعمت است یا یک جبر و زور ؟
چرا با اینکه خودم غمگینم اما دوست دارم دیگران را شاد کنم ؟
چرا ما ایرانیان مرده پرست هستیم ؟
با مرگ پدرم می خوام بمیرم به نظر شما چکار کنم ؟
چرا اولین فرگرد "کتاب سرخ" مهربانی و آخرینش غم است ؟
چرا مهربان باشم ؟



برچسب‌ها: جواب حکیم ارد بزرگ به سئوالات, کتاب سرخ RED BOOK, پرسش و پاسخ با حکیم ارد بزرگ, گفتگو با حکیم ارد بزرگ

رخش رستم



پهلوان نو

افراسیاب با لشکری انبوه از جیحون گذر کرد و بیم در دل بزرگان ایران افتاد، چه گرشاسب درگذشته بود و جانشینی نداشت و ایران بی خداوند بود. خروش از مردمان برخاست و گروهی از آزادگان روی به زابلستان نزد زال نهادند و چاره خواستند و از بیم پریشانی سخن درشت گفتند که «کار جهان را آسان گرفتی. از هنگامی که سام درگذشت و تو جهان پهلوان شدی یک روز بی درد و رنج نبودیم. باز تا زو و گرشاسب برتخت بودند کشور پاسبانی داشت. اکنون آنان نیز رفته اند و سپاه بی سالار است. هنگام آنست که چاره ای بیندیشی.»

زال در پاسخ گفت «ای مهتران، از زمانی که من کمر به جنگ بستم سواری چون من بر زین ننشست و کسی را در برابرم یارای ستیزه نبود. روز و شب برمن در جنگ یکسان بود و جان دشمنان یک آن از آسیب تیغم امان نداشت. اما اکنون دیگر جوان نیستم و سال های دراز که برمن گذشته پشت مرا خم کرده. ولی سپاس خدای را که اگر من پیر شدم شاخ جوانی از نژاد من رسته است. فرزندم رستم اکنون چون سرو سهی بالیده است. جگر شیر دارد و آماده جنگ آزمائی است. باید اسبی که در خور او باشد برای او بگزینم و داستان ستمکاری افراسیاب و بدهائی که از وی به ایران رسیده است یاد کنم و او را به کین خواهی بفرستم.»

همه بدین سخنان شادمان و امیدوار شدند.


گزیدن رخش

آنگاه زال پیکی تندرو به هرسو فرستاد و بگرد کردن سپاه پرداخت و آنگاه پیش رستم آمد و گفت «فرزند، هرچند با این جوانی هنوز هنگام رزمجوئی تو نیست و تو هنوز باید در پی بزم و شادی باشی اما کاری دشوار و پر رنج پیش آمده است که به رزم تو نیاز دارد. نمی دانم پاسخ تو چیست؟»

رستم گفت «ای پدر نامدار، گوئی دلیری های مرا فراموش کرده ای. گمان داشتم که کشتن پیل سپید و گشودن دژ کوه سپند را از یاد نبرده باشی. اکنون هنگام رزم و جنگ آزمائی من است نه بزم و رامش. کدام دشمن است که من از وی گریزان باشم؟»

زال گفت «ای فرزند دلیر، داستان پیل سپید و دژ کوه سپند را از یاد نبرده ام ولی جنگ آزمائی با افراسیاب کاری دیگر است. افراسیاب شاهی زورمند و دلیر و پرخاشجوست. اندیشه او خواب و آرام را از من ربوده است. نمی دانم ترا چگونه به نبرد با او بفرستم.»

چنین گفت رستم بدستان سام

که من نیستم مرد آرام و جام

چنین یال و این چنگ های دراز

نه والا بود پروریدن بناز

اگردشت کین است وگرجنگ سخت

بود یار یزدان و پیروز بخت

هرآنگه که جوشن ببر درکشم

زمانه بر اندیشد از ترکشم

یکی باره باید چو کوه بلند

چنان چون من آرم به خمّ کمند

یکی گرزخواهم چویک لخت کوه

گرآید به پیشم زتوران گروه

سران شان بکوبم بدان گرز بر

نیاید برم هیچ پرخاشخر

شکسته کنم من بدو پشت پیل

زخون رود رانم چو دریای نیل


زال ازگفتار رستم شاد شد و گفت «گرزی که در خور توست گرز پدرم سام نریمان است که از گرشاسب پدر نریمان به یادگار مانده است. این همان گرز است که سام نامدار در مازندران با آن کارزار کرد و دیوان آن سامان را برخاک انداخت. اکنون آنرا بتو می سپارم.»

رستم شاد شد و سپاس گذاشت و گفت «اکنون مرا اسبی باید که یال و گرز و کوپال مرا بکشد و در نبرد دلیران فرونماند.»

زال فرمان داد تا هرچه گله اسب در زابلستان و کابلستان بود از برابر رستم بگذرانند تا وی اسبی بدلخواه بگزیند.

چنین کردند. اما هر اسبی که رستم پیش می کشید و پشتش را با دست می افشرد پشتش از نیروی رستم خم می شد و شکمش به زمین می رسید. تا آنکه مادیانی پیدا شد زورمند و شیر پیکر:

دوگوشش چودوخنجرآبدار

برو یال فربه، میانش نزار

در پش مادیان کره ای بود سیه چشم و تیز تک، میان باریک و خوش گام:

تنش برنگار از کران تا کران

چو برگ گل سرخ بر زعفران

به نیروی پیل و ببالا هیون

به زهره چو شیر که بیستون


رستم چون چشمش برین کرّه افتاد کمند کیانی را خم داد تا پرتاب کند و کرّه را به بند آورد. پیری که چوپان گله بود گفت «ای دلاور، اسب دیگران را مگیر.» رستم پرسید «این اسب کیست که بر رانش داغ کسی نیست؟» چوپان گفت «خاوند این اسب شناخته نیست و در باره آن همه گونه گفتگوست. نام آن "رخش" است و در خوبی چون آب و در تیزی چون آتش است. اکنون سه سال است که رخش در خور زین شده و چشم بزرگان در پی اوست. اما هربار که مادرش سواری را ببیند که در پی کرّه اوست چون شیر به کارزار درمی آید. راز این برما پوشیده است. اما تو بپرهیز و هشدار


که این مادیان چون درآید به جنگ

بدرّد دل شیر و چرم پلنگ


رستم چون این سخنان را شنید کمند کیانی را تاب داد و پرتاب کرد و سر کرّه را در بند آورد. مادیان بازگشت و چون پیل دمان بر رستم تاخت تا سر وی را به دندان برکند. رستم چون شیر ژیان غرش کنان با مشت برگردن مادیان کوفت. مادیان لرزان شد و برخاک افتاد و آنگاه برجست و روی پیچید و بسوی گله شتافت. رستم خم کمند را تنگتر کرد و رخش را فراتر آورد و آنگاه دست یازید و با چنگ خود پشت رخش را فشرد. اما خم برپشت رخش نیامد، گوئی خود از چنگ و نیروی رستم آگاه نشد. رستم شادمان شد و در دل گفت «اسب من اینست و اکنون کار من به سامان آمد.» آنگاه چون باد بر پشت رخش جست و به تاخت درآمد.

سپس از چوپان پرسید «بهای این اسب چیست؟» چوپان گفت «بهای این اسب بر و بوم ایران است. اگر تو رستمی از آن توست و بدان کار ایران را به سامان خواهی آورد.» رستم خندان شد و یزدان را سپاس گفت و دل در پیکار بست و به پرورش رخش پرداخت. به اندک زمانی رخش در تیزگامی و زورمندی چنان شد که مردم برای دور کردن چشم بد از وی سپند در آتش می انداختند.

دل زار زر شد چو خرّم بهار

زرخش نو آئین و فرّخ سوار

http://30min.mastertopforum.net/viewtopic.php?t=137